نشریه چشمه
تربیت یافتگان انقلاب اسلامی، بر این باورند که «انتقاد»، قرین «انقلاب» است و عامل پویایی آن. نرم افزار انقلاب اسلامی، «انتقاد از وضع موجود» است و کسانی که این را برنمی تابند، بی تردید بدنبال توقف انقلاب هستند. «دوستان نادان» که خود را محب انقلاب معرفی می کنند، می پندارند که اگر انتقادی از شرایط موجود صورت گیرد، ضربه هولناکی بر پیکره انقلاب وارد شده است. از این رو «دلسوزانه»! بدنبال توجیه کاستی ها برآمده و اصطلاحاً «ماست مالی» می کنند... براستی محک ما در انتقاد چه باید باشد؟
بهتر است از منظر «توجیه گران خسته» به این موضوع بنگریم. برای مثال، از جمله اساسی ترین انتقاداتی که به جمهوری اسلامی وارد می شود، وجود فقر اقتصادی و بی عدالتی است، که حتی از زبان رهبر انقلاب نیز بارها شنیده ایم. تا می خواهی وارد این موضوع شوی، سلسله ای از منطق ها را چیده و توجیه وضع موجود را می آغازند. توجه بفرمایید:
?. مگر فقر اقتصادی مختص ایران است؟ همین بیخ گوش ما را ببینید که در افغانستان و عراق چه می گذرد. ?. شما که اوضاع اقتصادی سال های قبل از انقلاب را ندیده اید. اگر بودید، حالا می دانستید که در اثر انقلاب اسلامی چه تغییرات مثبتی در زندگی مردم رخ داده است. ?. اگر سری به امریکا بزنید، آنوقت قدر انقلاب را می دانید. خیابان های نیویورک مملو از فقرایی است که از تامین ابتدایی ترین امکان معاش ناتوانند. از تغذیه مناسب بی بهره اند و خلاصه اینکه بیچاره و بدبخت اند. مقایسه های حمایت آمیز از انقلاب اسلامی، معمولاً خارج از این سه نیستند. اما آیا این مقایسه ها اصالت دارند؟
از فقره ی افغانستان و عراق درمی گذریم که ناگفته پیداست که مقایسه ایران انقلابی با نظایر این کشورهای فلک زده، تا چه اندازه سخیف است. کشوری که داعیه ی تفکر جهانی دارد، چگونه می تواند به برتری خود بر افغانستان بنازد؟!
در باب مقایسه سال های قبل و بعد از انقلاب نیز نمی خواهیم زیاد توقف نماییم. هر چند جهش های ناشی از انقلاب اسلامی، بر آنچه در سال های قبل از انقلاب رخ داده، می چربد، ولی این مقایسه را نیز چندان موجه نمی دانیم. چرا که معتقدیم ماهیت دو مقطع یاد شده کاملاً متفاوت از هم بوده است. مملکتی که «شاهنشاه دیکتاتور» بر آن حاکم است، نمی تواند همپای حاکمیت اسلام باشد. پس این مقایسه، رسمیت ندارد.
اما جالب ترین فقره از این دست توجیهات، مقایسه اوضاع اقتصادی و اجتماعی جمهوری اسلامی ایران با امریکا و سایر ممالک غربی است. هر چند تصویر کردن آنچه در آن کشورها می گذرد، می تواند تصورات خیالی و دور از واقعیت را باطل سازد، ولی نمی تواند مبنای درستی برای ارزیابی عملکرد انقلاب اسلامی باشد. موضوع فقر اقتصادی را در نظر بگیرید.
مگر برنامه ریزان اقتصادی امریکا ادعا دارند که می خواهند فقر را ریشه کن نمایند؟ آیا اصولاً نظام اقتصادی کاپیتالیستی با محوریت بازار آزاد، بدنیال بهره مندی «همگان» است؟ جایگاه «عدالت» ـ به مفهومی که ما می شناسیم ـ در تفکر لیبرالی کجاست؟ عصاره ی اقتصاد سرمایه داری در این خلاصه می شود که: «برای بهره مندی عده ای، ناگزیر باید عده ای دیگر محروم شوند». از این رو هیچگاه ادعا نمی کنند که زندگی «همه» را سامان خواهند داد . اساساً «عدالت» در نگاه سرمایه دارانه، چیزی جز «توانایی قاپیدن» نیست. به واقع، فقرِ بخشی از جامعه، هزینه ی رفاه بخش دیگری از جامعه ی سرمایه داری است. مگر تفکر تکنوکرات های عصر سازندگی در ایران، غیر از این بود؟ مگر اینها نمی گفتند برای حرکت چرخ های توسعه ی اقتصادی، چاره ای جز آنکه عده ای فراموش شوند، نیست؟ مگر باور این قبیله بر این استوار نبود که برای استقرار عدالت اجتماعی، ابتدا باید توسعه یافت و ثروتمند شد آنگاه به توزیع ثروت پرداخت؟
اما نگاه اسلام به موضوع، دیگرگونه است. ادعای اسلام چیز دیگری است. از نظر اسلام، تمام نفوس، حق بهره مندی دارند و نمی توان به بهانه ی برخورداری دسته ای، دسته ای دیگر را محروم ساخت. بنابراین جمهوری اسلامی نیز نمی تواند خود را افغانستان و امریکا یا ایران شاهنشاهی مقایسه کند؟ چرا که از یک سنخ نیستند.
محک مقایسه ی انقلاب اسلامی، تنها و تنها خودش است. یعنی انقلاب اسلامی را با خودش مقایسه می کنیم و نه با دیگری. در تمام انتقاداتی که از وضع موجود می شود، ملاک انتقاد، خود انقلاب و آرمانهایش است و نه چیز دیگر. دلسوزان نیز اگر بدنبال تقویت انقلاب هستند، باید که چشم ها را شسته و انقلاب را دوباره مرور نمایند تا ببینند آنچه را که می باید. نمی توان دلخوش بود که از چند کشور فقیر و درمانده پیشی گرفته ایم و یا اینکه دیگران هم وضعشان بهتر از ما نیست. این توجیهات، شایسته ی یک تفکر جهانی نیست.
http://asretadbir.blogfa.com
علم دو معنا دارد :
اول علم به معنای دانستن یک چیز مثلا شما می دانید که خیابانی به نام کنگره در واشنگتن وجود دارد.
دوم علم به معنای دارا بودن (که شاید نامگذاری خوبی نباشد)فرض کنید کسی روباتی را می سازد .او تمام برنامه ریزیهای این روبات را خودش انجام داده است و محدوده هوشی انرا خودش برایش تعریف کرده است . این روبات هر چقدر هم هوشمند باشد نمی تواند (البته ازاین فیلمها بیایید بیرون ) وقتی کسی که او را طراحی کرده است عنوان می کند که او قابلیت انجام و یا سازماندهی فلان مورد را ندارد ، پایش را از اون محدوده فراتر بکذارد ؟اگر هم بکذارد باز هم به اشتباه محاسباتی مخترع برمیگردد که انسان است و علمش ازعلوم بشری است.
علوم بشری از این جهت که مبدعان انها قابلیت برنامه ربزی صحیح در بعضی موارد را ندارند و در بقیه موارد هم همیشه ناقصند هیچگاه نمی توانند یک تکیه گاه مطمئن برای تکیه باشند چون از خواص پیشرفت علم فرو ریختن دیوار قبلی علم است.
دالتون کاشف نظریه "اتم قابل تجزیه نیست"چند ماه بعد ازدفاع سرسختانه خودش در مورد نظریه اش به همان نظریه می خندید چون اشتباه بودنش محرز شده بود .
کارل مارکس اگر الان زنده بود هیچ وقت ان حرفهای پر طمطراقش را تکرار نمیکرد . شراب قرمزش را بر می داشت و در سوگ گمراه کردن این همه انسان که راه خودشان را راه او می دانستند ابلهانه مست می شد .
اما خدا هم خالق و برنامه ریزی کننده ما است و هم ساحتش ازاشتباه به دور است ،به عبارتی علم او با علم ما در طول هم اند نه در عرض هم ،حتی اگه روی کاغذ هر دو را به فارسی "علم " بنویسیم.
علم بشری و علم الاهی شاید روی کاغذ با هم برابر باشند ، اما واقعیت این است که ایندو در طول همند نه در عرض هم . بنا براین سنجیدن علم خداوند با علم ناقص خودمان، کاری است که مارا به اشتباه میندازد.
خدا بشر را آفرید ، خلق کرد و به او جان داد، برنامه ذهنی و محدوده تراوشات فکری اش را ترتیب داد و اجازه داد تا زمین و آنچه در ان هست و آسمان و آنچه در آن هست را بشناسد؛ در ذره ها تعمق کند و کرات را دورادور در نظاره خودش ببیند تا بلکه در انتخاب راهش اشتباه نکند.
اما همو بود که گفت بشر در یافتن سعادت خودش بدون کمک خالقش ره به جایی نمی برد و همین باعث شد تا دستورات خودش را با عنوانی به نام دین توسط پیام آورانی پاک سرشت به مردم ابلاغ کند.
هر چقدر زمان سپری می شد دین جامع تری را به او عرضه می کرد تا جایی که دیگر بشر تاب وتوان نگه داری و دست نخورده نگه داشتن دین الاهی را پیدا کرده بود .او بالغ شده بود .در اینجا خداوند اسلام را به او عرضه کرد .