نشریه چشمه
از کدام سو آمده ای ؟
از شرق یا از غرب ؟ از شمال یا از جنوب ؟
از هر کجا آمده ای بدان که افق زمین ، آسمان همه وادیهای جنون
و شیفتگی و عشق همینجاست؛ جایی که آسمان با همه جبروتش پای خاک
را بوسه می زند. چرا که این صحاری غنوده حریر سکوت ،
که امروز همبستر مویه بادهای پریشان شده است ، در روزگارانی نه چندان دور
افتخار تحمل گامهای رادمردانی را داشته که
چشمه های جوشان عشق را از بلندای روح بی قرار خویش بر آن جاری ، و
از زلال معرفت جانهایشان کام تشنه این صحرا را سیراب ساختند .
هنوز می توان از حافظه آرام این فضا صدای تپش ایثار و دلدادگی را شنید .
هنوز می توان همهمه بی قراری را از اعماق سنگرهای انفرادی،
همراه با زمزمه اشک بر گونه های عبودیت شنید .
هنوز می توان جای پای رویش عرفان حماسه ساز را از شاخسار خشکیده توپها و خمپاره ها شنید .
هنوز می توان آهنگ درد آلود نمازهای شبانه را در عرصه حضور تانکها
کاتیوشاها تفنگها و هواپیماها شنید، و هنوز می توان صدای مجنون را از لابلای
خاطرات همیشه سبز این وادی ، در انتهای این شاهراه نشسته در سکوت،
شاهراه منزل لیلی ، منزل شهادت شنید. وتو اکنون در انتهای این راه هیاهو ایستاده ای
زیر پنجره ای از آسمان که بارها به روی شهادت گشوده شد .
گرچه کبوتران از پی یک پرواز بی بازگشت از دل این خاک تا اوج آسمان غیب پریدند ،
گر چه نیستند ، اما عطر دل انگیز یادها و خاطره هایشان در فضای پر ابهام این وادی پراکنده است .
دریچه های قلب خود را روبروی این پنجره آسمانی بگشا
و بگذار مشام جانت دوباره از آن عطر دل انگیز رایحه عشق و معرفت و زندگی و زنده بودن را تجربه کند.
چشم بگشا! و شتاب شهاب آسای خون را بر بستر خاک بنگر!
چشم بگشا! و شکوفایی زخم را بر پیکر بالهای سپید مظلومیت بنگر!
و پرواز ارواح شیدایی گریخته از بند تن ها و تنهایی را نظاره کن!
دنیا سخت تاریک است آیا فانوسی با خود آورده ای ؟
و آیا ...